این روزها بنا به بیانات امام خامنه ای در مورد سبک زندگی، بر من و شمای وبلاگ نویس نیز لازم است تا در مورد سبک وبلاگ نویسی خود که بخشی از زندگی مان شده بیندیشیم.
از نظر ظاهری کم اهمیت ترین بخش وبلاگ، بخش نظرات است؛ اما من و شما می دانیم که وبلاگ نویسان همه کار می کنند تا این بخش رونق داشته باشد. از تبلیغ و نظر دادن با امید نظر متقابل گرفته تا نظرات جعلی که بعضی وقت ها وبلاگ نویسان با اسامی مستعار برای یادداشت های خود ثبت می کنند.
گاه نوع برخورد وبلاگ نویسان با طرف مقابل به صورتی است که انگار فریاد می زنند: تو را به خدا در وبلاگ من نظر بدهید.
این همه مقدمه ای است برای این پرسش که رفتار ما در خصوص بخش نظرات وبلاگمان باید چگونه باشد؟
![]() |
1- اگرچه رئیس جمهور محترم در متن احکام یاد شده- مخصوصا حکم انتصاب آقای مشایی- اصرار دارند این تغییر و تحولات را برخاسته از دلایل حساب شده ای معرفی کنند که با نگاه ایشان به منافع اسلامی و ملی صورت پذیرفته است ولی با عرض پوزش باید گفت برخلاف تصور ایشان در تغییر و تحولات مورد اشاره نه فقط کمترین نشانه ای از توجه به منافع اسلامی و ملی دیده نمی شود بلکه شواهد و قرائن فراوانی حکایت از آن دارند که آقای احمدی نژاد بار دیگر و برای چندمین بار در دوره دوم ریاست جمهوری خویش پای در چنبره فریب حلقه انحرافی پیرامون خود نهاده اند و بی آن که متوجه باشند دست به اقدامی زده اند که نمی تواند غیر از تنش آفرینی در شرایط حساس کنونی، نتیجه دیگری داشته باشد. این اقدام هرچند که خوشبختانه با بی اعتنایی و کم محلی نیروهای اصیل و انقلابی روبرو شد ولی متاسفانه سوژه ای به دست بدخواهان می دهد تا هوشمندی و مردم دوستی و خدمات فراوان ریاست محترم جمهوری طی سالیان متمادی را زیر سؤال ببرند. یعنی دقیقا همان نقطه مشترکی که در پیوند نانوشته اما غیرقابل انکار حلقه انحرافی و عوامل فتنه 88 دنبال می شود. ولی چرا...؟!
2- باید از جناب رئیس جمهور و یا مشاوران ایشان پرسید براساس کدام توجیه و یا دلیل منطقی، تغییر و تحولات اخیر را بر ده ها اولویت اصلی و حیاتی کشور که مبارزه با گرانی و برنامه ریزی برای مقابله با تحریم ها، از جمله آنهاست، ترجیح داده اند؟! متاسفانه مدتی است که آقای احمدی نژاد نیز در پاسخ به این پرسش که چرا دولت برای مقابله با مشکلات و دغدغه های معیشتی مردم دست به اقدام چشمگیری نمی زند؟ همان پاسخ رئیس دولت مدعی اصلاحات را ارائه می کند که «می خواستیم ولی نگذاشتند»! و باز هم، مانند آقای خاتمی توضیح نمی دهند «قرار بود چه کاری انجام بدهید که نگذاشتند؟ و چه کسانی مانع از انجام آن شدند»؟! گفتنی است برخی از مدعیان اصلاحات- همان وطن فروشان فتنه 88- به اصولگرایان خرده می گیرند چرا ابتدا از دولت احمدی نژاد حمایت جانانه کردید ولی امروزه به آن انتقاد می کنید؟ و از این رهگذر ادعا می کنند حق با آنها بوده است که از ابتدا با دولت نهم و دهم مخالفت کرده اند! و حال آن که دولت های نهم و دهم منشأ خدمات فراوان و گاه بی نظیری بوده اند و انتقاد نیروهای دلسوز و اصولگرا دقیقا به آن بخش از مواضع و عملکرد دولت کنونی است که در آن به روش مدعیان اصلاحات روی آورده است. یعنی آنچه منفور ملت است و این نفرت را طی چند سال اخیر در انتخابات متعدد نشان داده اند، راه و روش مدعیان اصلاحات است و چنانچه این راه و روش در مواردی- هرچند اندک- از سوی دولت کنونی دنبال شود نیز با اعتراض و مخالفت همان مردم روبرو خواهد شد، که شده است. انتظار آن است که آقای احمدی نژاد به این نکته بدیهی توجه کنند و مانند دولت اصلاحات، پرداختن به دغدغه های اصلی مردم و نیازهای حیاتی کشور را که وظیفه دولت است بر مسائل حاشیه ای و کم اهمیت ترجیح ندهند.
3- رئیس جمهور محترم در حکم انتصاب آقای مشایی خطاب به ایشان آورده است: «اینجانب جنابعالی را انسانی موحد، مؤمن، پاک، صبور و دارای قلب و اندیشه ای زلال، عاشق و دلبسته به ارزش های الهی و آحاد مردم جهان و عمیقا عارف و متعهد به آرمان مهدوی، حاکمیت جهانی توحید، عدالت، عشق و آزادی و مدیریت مشترک ملت ها و فردی شایسته، مدیر، مدبر و امین و از جهات گوناگون توانمند می شناسم و آشنایی و همکاری با شما را برای خود هدیه ای الهی و افتخاری بزرگ می شمارم.» در توصیف فوق دقت کنید؛ گویی آقای احمدی نژاد در گزاره یاد شده - نستجیربالله- مشخصات یکی از اولیاء بزرگ الهی را بیان کرده اند! که «آشنایی و همراهی با حضرتش را هدیه ای الهی و افتخاری بزرگ»! تلقی می کنند!... سخن اگرچه درباره آقای مشایی نیست چرا که پیش از این کیهان به نمونه های مستندی از مواضع و عملکرد ایشان پرداخته است. ولی از آنجا که جناب رئیس جمهور در حلقه این جریان انحرافی محاصره شده است - یا به این محاصره تن داده است- و جناب مشایی را در جایگاه اولیاء الهی! معرفی کرده است باید گفت، این «ولی خدا»! کسی است که؛ اساسا دوران «اسلامگرایی» را تمام شده می داند و با صراحت می گوید «...من اینجا عرض می کنم که دوران اسلامگرایی به پایان رسیده است، معنایش این نیست که اسلامگرایی وجود ندارد یا رو به نضج نیست، نه؛ اسلام هست، اما دوره اش به پایان رسیده است اکنون دوره اسب سواری تمام شده، اما اسب هست. سوارش هم هست» دقت کنید، به صراحت از پایان عمر اسلام در جهان سخن می گوید! که ان شاءالله متوجه نبوده و از روی بی دقتی باشد. ایشان سپس با کمال جسارت، اسلام را به «اسب» و مسلمانان را به اسب سواران تشبیه می کند! یعنی اگر هنوز اسلامی هست و مسلمانانی هستند، مانند وجود اسب و اسب سواران است که هستند ولی دوران آنها تمام شده است! ایشان در ادامه همین سخنرانی که فیلم آن موجود است، پا را فراتر گذاشته و حقانیت اسلام را نیز- ظاهرا بی آن که بداند- زیر سؤال برده و می گوید «روند تحولات این نیست که بشریت مسلمان بشود تا به حقانیت برسد. بشر سرعتش بالا رفته و فهمش نیز به حقایقی می رسد- دقت کنید!- که دیگر لازم نیست آن را از پوسته اسلام طی کند»! و در ادامه نتیجه می گیرد؛ «یعنی (بشر) دارد به یک عصاره اصلی می رسد و در آن عصاره اصلی- که به قول ایشان هرچه هست، اسلام نیست- یک فهم بزرگ قرار دارد». این بخش از اظهارات وی برگرفته ای- احتمالا ناخواسته- از آموزه های فراماسونری است. بعد از آن که ریچارد رورتی، نظریه پرداز برجسته CIA در مصاحبه با روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا- 3 تیرماه 86/24 ژوئن 2007- تصریح و توصیه می کند که «ملی گرایی تنها پادزهر اسلامگرایی در ایران است»! همین «عارف متعهد»!- به قول آقای احمدی نژاد- در دومین همایش ایرانیان خارج از کشور، «مکتب ایران» را به جای «مکتب اسلام» توصیه می کند و همزمان با دعوت از «ریچارد فرای» جاسوس برجسته CIA که اسناد آن نیز از سوی منابع آمریکایی منتشر شده است، برای شرکت در همایش دعوت می کند و کلید یک بنای تاریخی در اصفهان و کرانه زاینده رود را به وی هدیه می کند. این آقای ریچارد فرای، نویسنده کتاب معروف «عصر زرین فرهنگ ایران» است که در آن برای اولین بار در تاریخ چند دهه اخیر بر ضرورت جایگزینی «مکتب ایرانی» به جای «مکتب اسلام» تاکید می ورزد. همین جناب مشایی علاقه مند به ایران رد پای شناخته شده ای در حیف و میل بیت المال و حمایت از کلان مفسدان اقتصادی دارد که در این مختصر فقط اشاره می کنیم ایشان در حالی که کشور به اشتغال آفرینی نیاز مبرم داشت، در اردیبهشت 87 با شرکت اسپانیایی «گینجر و بونو» برای ساخت 1000 دستگاه سرویس بهداشتی بین راهی، وارد مذاکره می شود و یا در کیش، بیت المال بی زبان را در اختیار برخی از ایرانیان مقیم خارج کشور نظیر یحیی فیوضی و دخترش پانته آ می گذارد. همین یحیی فیوضی بعد از افشاگری کیهان درباره آن قرارداد غیرقانونی و پس از این که آقایان از ایشان با عنوان یک ایرانی متعهد یاد کرده بودند، طی مصاحبه ای در آمریکا گفت، وطن من آمریکاست. نه ایران! و ماجراهای دیگری نظیر بانک گردشگری و... فعلا بماند! اکنون تصور بفرمائید که جناب مشایی قرار است در جایگاه ریاست دبیرخانه جنبش عدم تعهد چگونه دستور مندرج در حکم آقای احمدی نژاد مبنی بر «تبیین اندیشه توحید و عدالت برای جهانیان»! را اجرا و عملیاتی کند؟!
4- همین جا، از برادر گرامی، جناب آقای مهندس علی نیکزاد، وزیر محترم وزارت راه و شهرسازی که اخیراً با عزل آقای دکتر تقی پور از وزارت ارتباطات، سرپرستی این وزارتخانه هم با حفظ سمت به ایشان واگذار شده است باید پرسید؛ آیا حضرتعالی که وزیر دو وزارتخانه ادغام شده راه و مسکن هستید، توان و ظرفیت لازم برای تصدی وزارت ارتباطات و فن آوری را نیز دارید؟! اگر پاسخ منفی است- که به یقین منفی است- چرا مسئولیت جدید را پذیرفته اید؟ و آیا نتیجه این پذیرش، بر زمین ماندن کار مردم و ایجاد اختلال در امور هر دو- بخوانید هر سه- وزارتخانه نیست؟ اگر هست - که هست- چرا پذیرفته اید؟!
5- و بالاخره سخنی دوستانه و برادرانه با رئیس جمهور محترم در میان است و آن، این که، حضرتعالی، حضور حلقه انحرافی با توجه به هویت شناخته شده آن را چگونه در کنار خویش پذیرفته اید؟! این حلقه بارها نشان داده است که نه فقط ارادتی به شما ندارد بلکه با روابط نانوشته، اما غیرقابل انکار خود با جریان فتنه، در پی تحمیل پروژه های شکست خورده مدعیان اصلاحات به حضرتعالی است؛ پروژه هایی که عقبه نظری و عملیاتی بیرونی دارد. جناب احمدی نژاد! اقداماتی نظیر عزل و نصب های اخیر به یقین راه به جایی نمی برد، چرا که مردم بسیار هوشیارتر و بصیر تر از آنند که حلقه انحرافی تصور می کند. این گونه اقدامات به جایگاه مردمی حضرتعالی آسیب می رساند- که رسانده است- و فقط فضا را به سود دشمنان اسلام و ایران و شما و مردم تیره نشان می دهد بی آن که بدخواهان بتوانند از این فضای کاذب بهره ای ببرند. این ابرهای تیره توان باریدن ندارند و به قول شاعر «فضا را تیره می دارد، ولی هرگز نمی بارد!»
حسین شریعتمداری
اشاره: سالها گذشت تا بفهمیم آنها که با ادعای ارادت به حضرت امام خمینی(ره) شأن امت و امام را به موزه سپردند و اجازه ندادند که بگوییم امام خامنهای ریگی به کفش دارند. امروز که ما میگوییم امام خامنهای، منافقین شمشیر از رو بسته و خائنین و وطن فروشانی که در آخور دشمن پناه گرفتهاند، به شدت اعتراض میکنند تا بیشتر بدانیم یاران سابق امام خمینی(ره) – بخوانید یاران نفوذی امام خمینی(ره) – چه همه با دشمنان امام خمینی(ره) همنوا هستند. باری مطلب زیر که چندی پیش در اینترنت منتشر شد، را نمیدانیم چه کسی و در چه جمعی ادا کرده است، اما هر چه هست حرف ما و حرف تمام حزب اللهیهاست و از خواندن چند بارهاش ضرری متوجهمان نمیشود.
برگرفته از وبلاگ سازمان بسیج مستضعفین [+]
هر گاه دشمنان می خواهند به مردم ایران حمله کنند، ولی خجالت می کشند، به بسیج حمله می کنند. اگر مستقیماً به مردم حمله کنند، شعارها و پز مردمسالاری شان خدشه دار می شود. دشمن می داند که شور انقلابی و مذهبی مردم ایران در بسیج متبلور است و بسیجیان فرزندان این ملت بزرگ و اسلامی هستند. به ویژه در ایام سرنوشت ساز، مثل ایام انتخابات، دشمن که می داند باید آماده تودهنی خوردن از امت مسلمان ایران باشد، از فعالیت بسیج(بخوانید از فعالیت همه مردم ایران) خرده می گیرد و اندک دنیاطلبان داخلی که مسیرشان از مردم و آرمان های نظام جمهوری اسلامی جداست، به القائات دشمن دامن می زنند و بسیج را (یعنی مردم ایران را) محکوم می کنند! مگر بسیجیان کیستند؟ به پایگاه های بسیج که وارد شوی، بسیجیان را می ببینی که یکی دکتر است، یکی دانش آموز، یکی طلبه است و دیگری مهندس و یکی دانشجو و دیگری راننده است یا شغل آزاد دارد. همه اینها از وقت و توان خود مایه می گذارند و بدون چشم داشت مادی و ایثارگرانه در خدمت مردم و اوامر ولی امر مسلمین هستند. بسیجی با روحیه فداکاری و ایثار، در تمام میدان های خطر حاضر می شود و آماده است از مال و جان و تمام دارایی های خود بگذرد تا ایران اسلامی سربلند بماند و آرمان های انقلاب و شهیدان و امام خمینی (ره) پاس داشته شود. رهبر معظم انقلاب در این زمینه فرموده اند:
چرا در تبلیغات جهانی و رادیوها به بسیج اهانت می شود؟ بسیج را که درخور تشویق و تعظیم و تحسین است مورد اهانت و بیمهری قرار میدهند؟ چون نقش بسیج را در حفظ استقلال ملی، در حفظ غرور ملی در حفظ افتخارات ملی، در تأمین منافع ملی، و بالاخره از همه در اعتلای پرچم اسلام و نظام جمهوری اسلامی میدانند به جِد با بسیج دشمن اند، امّا دشمنی آنها فایدهای ندارد.
سلام بر ایران ؛ نگارستان یزدان ؛ بهارستان ایمان. سلام بر ایران و مردان و زنان بسیجیاش. سلام بر آنان که بر پیشانیبندهای سرخ و سبزشان نام مقدس سید و سالار شهیدان (ع) را به یادگار مینگاشتند. سلام بر مردانی که در دشت تفتیدهی جنوب و قلههای سربه فلک کشیدهی کردستان خود ندیدند و خدا را به نظاره نشستند.
در هفتهی بسیج، بر صفحهی بی جان کاغذ چه میتوانم بنگارم، جز نشان عاشقی و مردی و مردانگی، جز شجاعت و شعور و حضورشان؟!
یاران بسیجی! در غربت من بودم و تنهایی دل. نشان از وطنم پرسیدند. گفتم: ایرانیام، اهل دلم، بسیجیام، به سرزمینم عشق میورزم.
با من گفت که وطنت را، سرزمینت را، ایرانت را، این گونه میشناسم: با حماسه سرای کهنش فردوسی و با سیهزار بیت عاشقیاش. گفتم: آری، دیگر چه؟ با من از رستم سخن گفت و گذر از هفت خانش. از حماسههای به یاد مانده در برگ برگ پر افتخار شاهنامهی سرزمینم. با من از جوانی سهراب سخن گفت و آرش و کمانش که مرز ایران و توران را نگاشته است. با من از کاشیکاریهای دلفریب اصفهان و سرپنجهی هنرمندانهی مردان و زنان اصفهانی سخن گفت که نقش عشق و کاشیهای فیروزهایاش دل و جان عاشقان را رو به سوی خویش میخواند. با من از تیشهی شیدایی و نقش عشق در کوه بیستون سخن گفت و هیچ نگفتم. کلامش چو به پایان رسید، آرام برخاستم و این گونه لب به سخن گشودم:
آری! ایرانیام، اهل دلم، بسیجیام، به سرزمینم عشق میورزم. همهی ایرانیان فردوسی و سیهزار بیت عاشقیاش را می ستایند. همهی ایرانیان قامت رعنای رستم و پهلوانیاش و گذر از هفت خان و آنچه را که فردوسی در بیت بیت شاهنامه سروده است، از زبان پدربزرگ و مادربزرگ بارها شنیدهاند و خواب ناز خویش را به صبح رسانیدهاند. همهی ایرانیان عشق به وطن را در کمان آرش بارها به نظاره نشستهاند. همهی ایرانیان جوانی و پهلوانی سهراب را برای فرزاندشان بازگفتهاند و نام او را در میان فرزندانشان زنده نگاه داشتهاند. اما بگذار در مقابل پهلوانان اسطورهای سرزمینم، اینک وطنم را، سرزمینم را، کوچهی شیران و بیشهی دلیران را به گونهای دیگر برایت بسرایم. نام از رستم بردی؟ نام پهلوانان امروز سرزمینم را شنیدهای؟ یکی نام زینالدین دارد، فرمانده رشید لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(ع). نام از رستم بردی؟ رستم امروز سرزمینم یکی نام چمران دارد! سجاده نشین کوی عشق و صفا ؛ چمران، که دهلاویه و سوسنگرد بارها در برابر عظمت و پهلوانیاش سر تعظیم فرود آورده است. آرش کمان گیر را میگویی و سهراب را؟ نام حسین فهمیده را شنیدهای؟ سیزده ساله بود و امام وطنم او را رهبر ایران زمین نامید. که را میستایی؟ نام سردار سربهدار کردستان – بروجردی - را شنیدهای؟ هم او که قلههای هفت توانا، بازی دراز و شاخ شمیران، قله ۱۹۹۴ و قله ۱۸۸۴ بارها عظمت و مردی و مردانگیاش را به نظاره نشسته است. که را می ستایی؟ آرش را؟ در کمال عظمت آرش، بگذار شیرودی را برایت بسرایم! سهیلیان و چاقروند، فکوری، عباس دوران و او که سرلشکر شهید بابایی نام گرفت و آسمان وطنم در مقابل سربلندیاش سر تسلیم فرود آورده است. اصفهان را دیگر با کاشیکاریهای دلفریبش نمیسرایند، با ۲۲ هزار گل رعنا قامت و مردان مردی که در لشکر امام حسین (ع) نشان عاشقی جستند. خوزستان را با جهان آرا و کریم و رحمان موسوی ، وقتی که گرداگردش یاران اهل دل جمع گردیده بودند و فرمان عاشقی میراند و خوزستان – خود - کربلا شده بود. در هویزه حسین علمالهدی را میتوانستی ببینی و در خوزستان مردان مرد لشکر ولی عصر (عج) و قهرمانانی از لشکر ۹۲ زرهی را. در گیلان و مازندران - بهشتگونهی وطنم - قامت رعنای حاج بصیر بود و حاج طوسی که فرمان عاشقی میراندند. کجا را برایت زمزمه کنم که رستم در مقابل عظمت بسیجیانش سر تسلیم فرود نیاورده باشد؟ باد صبا چو قصهی پهلوانی فرزندان ایران زمین را با رستم گفت، با باد صبا گفت: به آینده برگرد و دیگر نام رستم را بر دل ننگار. نام فرزندان خمینی کبیر، یعنی نام همان مردانمردی را زمزمه کن که جهانیان در مقابل سربلندی و مسلمانیشان به تسلیم نشستهاند. تهران را، پایتخت سرزمینم را با حاج همت میشناسند، هم او که سردار لشکر پیروز محمد رسول الله (ص) بود. آری! آذربایجان را با حمید و مهدی باکری می شناسند و با مردان مرد لشکر ۳۱ عاشورا. هم نشینان با ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا (ع) را با قهرمانان لشکر ۷۷ پیروز خراسان. قم که آغازگر انقلاب اسلامی بود، و دیار سردار خیبر شهید آقا مهدی زینالدین، سرزمین مردان مرد لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب ، از سجاده نشینان کوی عشق و صفایی با تو سخن می گوید که دشت تفتیدهی جنوب و قلههای سر به فلک کشیدهی کردستان بارها عظمت خط شکنانش را به نظاره نشسته است.
به او گفتم: مقتدایم حسین(ع) است. رهبرم روح الله است. فرماندهام سید علی است.
گفتمش:ایرانیام، اهل دلم، بسیجیام، به سرزمینم عشق میورزم.
نگارستان یزدان است: ایران!
بهارستان ایمان است: ایران!
دلی دارد جهان آفرینش که ایران است، ایران است، ایران!
سرزمین من! وطنم! سلامت باد! سلامت باد! سلامت باد!
امسال از روز چهارم محرم تا امروز، در یکی از شهرهای ساحلی گیلان بودم. مردم این منطقه اغلب شناخت عمیقی از اسلام ندارند و خیلی از ایشان و به ویژه جوان ها، کم و بیش تحت تأثیر تبلیغات منفی کانال های مواجب بگیر ماهواره ای قرار دارند. «تحت تأثیر» به این معنی که بعضاً برای شبهاتی که طرح می شود، پاسخ روشنی ندارند.
البته در همین منطقه هم شاهد جوانان بصیر و رشیدی هستیم که دل بستۀ اسلام و عاشق نظام و رهبرشان هستند، اما گاهی در این بخش می توان جوانانی را دید که اهل انجام واجبات و ترک محرمات نیستند و حتی گاه مثلاً ممکن است به یک نمونه استثنایی برخورد که کم و بیش علاقمند به تبلیغات دروغین یک کانال مبلغ مسیحیت شده است. برآورد طبیعی از این وضعیت این است که بگوییم دشمن در فریب بخش کوچکی از جوانان و دوری ایشان از خدا و مردم و نظام موفق عمل کرده است؛ اما ناگهان محرم فرا می رسد. همان جوانان به ظاهر فریب خورده، سیاه می پوشند، خود را تطهیر می کنند و در مساجد حاضر می شوند.
به عشق سیدالشهدا (علیه السلام) در مسجد و هیئت خدمت می کنند، نماز را به پا می دارند، عزاداری می کنند و به سر و سینه می زنند. این چنین است که به روشنی می توان دریافت که حتی امروز نیز، این خون سید الشهدا (علیه السلام) است که اسلام را زنده نگه داشته است.
حسین (علیه السلام) پیامبر عشق است و همچنان و تا ابد، دل ها را به خدا می رساند. هنوز که محرم جاری است و فیض اشک و مناسک روضه و مرثیه و عزاداری ادامه دارد، می توان فهمید که جوانان تا یک سال بعد که محرمی دیگر از راه برسد، بیمه شده اند.
بگذار دشمن آب در هاون بکوبد. محرم آمده است و تمام کاشته های کثیف و شیطانی شان را به باد داده است. بگذار سالی دیگر بدوند و زور بزنند و دلارها و انرژی و نیروی انسانی شان را هدر بدهند. محرمی دیگر از راه می رسد و باز دل ها به یاد خدا می افتد و زیر پرچم امام عشق (علیه السلام) سینه می زنند و از خدای شهیدان، زندگی با عزت و شهادت را تمنّا می کنند. بگذار دشمن آب در هاون بکوبد، حسین (علیه السلام) اسلام را بیمه کرده است. بگذار دشمن مذبوحانه تلاش کند و از عصبانیت بمیرد، چرا که هرگز نمی تواند ارزش های اسلامی را کم فروغ کند. آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست:
«یریدون لیطفؤا نورالله بأفواههم والله متمّ نوره و لوکره الکافرون. یعنی: آنان می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولی خدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران خوش نداشته باشند. (سوره مبارک صف / آیه 8 - ترجمه مکارم شیرازی) »