اشاره: سالها گذشت تا بفهمیم آنها که با ادعای ارادت به حضرت امام خمینی(ره) شأن امت و امام را به موزه سپردند و اجازه ندادند که بگوییم امام خامنهای ریگی به کفش دارند. امروز که ما میگوییم امام خامنهای، منافقین شمشیر از رو بسته و خائنین و وطن فروشانی که در آخور دشمن پناه گرفتهاند، به شدت اعتراض میکنند تا بیشتر بدانیم یاران سابق امام خمینی(ره) – بخوانید یاران نفوذی امام خمینی(ره) – چه همه با دشمنان امام خمینی(ره) همنوا هستند. باری مطلب زیر که چندی پیش در اینترنت منتشر شد، را نمیدانیم چه کسی و در چه جمعی ادا کرده است، اما هر چه هست حرف ما و حرف تمام حزب اللهیهاست و از خواندن چند بارهاش ضرری متوجهمان نمیشود.
برگرفته از وبلاگ سازمان بسیج مستضعفین [+]
هر گاه دشمنان می خواهند به مردم ایران حمله کنند، ولی خجالت می کشند، به بسیج حمله می کنند. اگر مستقیماً به مردم حمله کنند، شعارها و پز مردمسالاری شان خدشه دار می شود. دشمن می داند که شور انقلابی و مذهبی مردم ایران در بسیج متبلور است و بسیجیان فرزندان این ملت بزرگ و اسلامی هستند. به ویژه در ایام سرنوشت ساز، مثل ایام انتخابات، دشمن که می داند باید آماده تودهنی خوردن از امت مسلمان ایران باشد، از فعالیت بسیج(بخوانید از فعالیت همه مردم ایران) خرده می گیرد و اندک دنیاطلبان داخلی که مسیرشان از مردم و آرمان های نظام جمهوری اسلامی جداست، به القائات دشمن دامن می زنند و بسیج را (یعنی مردم ایران را) محکوم می کنند! مگر بسیجیان کیستند؟ به پایگاه های بسیج که وارد شوی، بسیجیان را می ببینی که یکی دکتر است، یکی دانش آموز، یکی طلبه است و دیگری مهندس و یکی دانشجو و دیگری راننده است یا شغل آزاد دارد. همه اینها از وقت و توان خود مایه می گذارند و بدون چشم داشت مادی و ایثارگرانه در خدمت مردم و اوامر ولی امر مسلمین هستند. بسیجی با روحیه فداکاری و ایثار، در تمام میدان های خطر حاضر می شود و آماده است از مال و جان و تمام دارایی های خود بگذرد تا ایران اسلامی سربلند بماند و آرمان های انقلاب و شهیدان و امام خمینی (ره) پاس داشته شود. رهبر معظم انقلاب در این زمینه فرموده اند:
چرا در تبلیغات جهانی و رادیوها به بسیج اهانت می شود؟ بسیج را که درخور تشویق و تعظیم و تحسین است مورد اهانت و بیمهری قرار میدهند؟ چون نقش بسیج را در حفظ استقلال ملی، در حفظ غرور ملی در حفظ افتخارات ملی، در تأمین منافع ملی، و بالاخره از همه در اعتلای پرچم اسلام و نظام جمهوری اسلامی میدانند به جِد با بسیج دشمن اند، امّا دشمنی آنها فایدهای ندارد.
سلام بر ایران ؛ نگارستان یزدان ؛ بهارستان ایمان. سلام بر ایران و مردان و زنان بسیجیاش. سلام بر آنان که بر پیشانیبندهای سرخ و سبزشان نام مقدس سید و سالار شهیدان (ع) را به یادگار مینگاشتند. سلام بر مردانی که در دشت تفتیدهی جنوب و قلههای سربه فلک کشیدهی کردستان خود ندیدند و خدا را به نظاره نشستند.
در هفتهی بسیج، بر صفحهی بی جان کاغذ چه میتوانم بنگارم، جز نشان عاشقی و مردی و مردانگی، جز شجاعت و شعور و حضورشان؟!
یاران بسیجی! در غربت من بودم و تنهایی دل. نشان از وطنم پرسیدند. گفتم: ایرانیام، اهل دلم، بسیجیام، به سرزمینم عشق میورزم.
با من گفت که وطنت را، سرزمینت را، ایرانت را، این گونه میشناسم: با حماسه سرای کهنش فردوسی و با سیهزار بیت عاشقیاش. گفتم: آری، دیگر چه؟ با من از رستم سخن گفت و گذر از هفت خانش. از حماسههای به یاد مانده در برگ برگ پر افتخار شاهنامهی سرزمینم. با من از جوانی سهراب سخن گفت و آرش و کمانش که مرز ایران و توران را نگاشته است. با من از کاشیکاریهای دلفریب اصفهان و سرپنجهی هنرمندانهی مردان و زنان اصفهانی سخن گفت که نقش عشق و کاشیهای فیروزهایاش دل و جان عاشقان را رو به سوی خویش میخواند. با من از تیشهی شیدایی و نقش عشق در کوه بیستون سخن گفت و هیچ نگفتم. کلامش چو به پایان رسید، آرام برخاستم و این گونه لب به سخن گشودم:
آری! ایرانیام، اهل دلم، بسیجیام، به سرزمینم عشق میورزم. همهی ایرانیان فردوسی و سیهزار بیت عاشقیاش را می ستایند. همهی ایرانیان قامت رعنای رستم و پهلوانیاش و گذر از هفت خان و آنچه را که فردوسی در بیت بیت شاهنامه سروده است، از زبان پدربزرگ و مادربزرگ بارها شنیدهاند و خواب ناز خویش را به صبح رسانیدهاند. همهی ایرانیان عشق به وطن را در کمان آرش بارها به نظاره نشستهاند. همهی ایرانیان جوانی و پهلوانی سهراب را برای فرزاندشان بازگفتهاند و نام او را در میان فرزندانشان زنده نگاه داشتهاند. اما بگذار در مقابل پهلوانان اسطورهای سرزمینم، اینک وطنم را، سرزمینم را، کوچهی شیران و بیشهی دلیران را به گونهای دیگر برایت بسرایم. نام از رستم بردی؟ نام پهلوانان امروز سرزمینم را شنیدهای؟ یکی نام زینالدین دارد، فرمانده رشید لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(ع). نام از رستم بردی؟ رستم امروز سرزمینم یکی نام چمران دارد! سجاده نشین کوی عشق و صفا ؛ چمران، که دهلاویه و سوسنگرد بارها در برابر عظمت و پهلوانیاش سر تعظیم فرود آورده است. آرش کمان گیر را میگویی و سهراب را؟ نام حسین فهمیده را شنیدهای؟ سیزده ساله بود و امام وطنم او را رهبر ایران زمین نامید. که را میستایی؟ نام سردار سربهدار کردستان – بروجردی - را شنیدهای؟ هم او که قلههای هفت توانا، بازی دراز و شاخ شمیران، قله ۱۹۹۴ و قله ۱۸۸۴ بارها عظمت و مردی و مردانگیاش را به نظاره نشسته است. که را می ستایی؟ آرش را؟ در کمال عظمت آرش، بگذار شیرودی را برایت بسرایم! سهیلیان و چاقروند، فکوری، عباس دوران و او که سرلشکر شهید بابایی نام گرفت و آسمان وطنم در مقابل سربلندیاش سر تسلیم فرود آورده است. اصفهان را دیگر با کاشیکاریهای دلفریبش نمیسرایند، با ۲۲ هزار گل رعنا قامت و مردان مردی که در لشکر امام حسین (ع) نشان عاشقی جستند. خوزستان را با جهان آرا و کریم و رحمان موسوی ، وقتی که گرداگردش یاران اهل دل جمع گردیده بودند و فرمان عاشقی میراند و خوزستان – خود - کربلا شده بود. در هویزه حسین علمالهدی را میتوانستی ببینی و در خوزستان مردان مرد لشکر ولی عصر (عج) و قهرمانانی از لشکر ۹۲ زرهی را. در گیلان و مازندران - بهشتگونهی وطنم - قامت رعنای حاج بصیر بود و حاج طوسی که فرمان عاشقی میراندند. کجا را برایت زمزمه کنم که رستم در مقابل عظمت بسیجیانش سر تسلیم فرود نیاورده باشد؟ باد صبا چو قصهی پهلوانی فرزندان ایران زمین را با رستم گفت، با باد صبا گفت: به آینده برگرد و دیگر نام رستم را بر دل ننگار. نام فرزندان خمینی کبیر، یعنی نام همان مردانمردی را زمزمه کن که جهانیان در مقابل سربلندی و مسلمانیشان به تسلیم نشستهاند. تهران را، پایتخت سرزمینم را با حاج همت میشناسند، هم او که سردار لشکر پیروز محمد رسول الله (ص) بود. آری! آذربایجان را با حمید و مهدی باکری می شناسند و با مردان مرد لشکر ۳۱ عاشورا. هم نشینان با ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا (ع) را با قهرمانان لشکر ۷۷ پیروز خراسان. قم که آغازگر انقلاب اسلامی بود، و دیار سردار خیبر شهید آقا مهدی زینالدین، سرزمین مردان مرد لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب ، از سجاده نشینان کوی عشق و صفایی با تو سخن می گوید که دشت تفتیدهی جنوب و قلههای سر به فلک کشیدهی کردستان بارها عظمت خط شکنانش را به نظاره نشسته است.
به او گفتم: مقتدایم حسین(ع) است. رهبرم روح الله است. فرماندهام سید علی است.
گفتمش:ایرانیام، اهل دلم، بسیجیام، به سرزمینم عشق میورزم.
نگارستان یزدان است: ایران!
بهارستان ایمان است: ایران!
دلی دارد جهان آفرینش که ایران است، ایران است، ایران!
سرزمین من! وطنم! سلامت باد! سلامت باد! سلامت باد!
امسال از روز چهارم محرم تا امروز، در یکی از شهرهای ساحلی گیلان بودم. مردم این منطقه اغلب شناخت عمیقی از اسلام ندارند و خیلی از ایشان و به ویژه جوان ها، کم و بیش تحت تأثیر تبلیغات منفی کانال های مواجب بگیر ماهواره ای قرار دارند. «تحت تأثیر» به این معنی که بعضاً برای شبهاتی که طرح می شود، پاسخ روشنی ندارند.
البته در همین منطقه هم شاهد جوانان بصیر و رشیدی هستیم که دل بستۀ اسلام و عاشق نظام و رهبرشان هستند، اما گاهی در این بخش می توان جوانانی را دید که اهل انجام واجبات و ترک محرمات نیستند و حتی گاه مثلاً ممکن است به یک نمونه استثنایی برخورد که کم و بیش علاقمند به تبلیغات دروغین یک کانال مبلغ مسیحیت شده است. برآورد طبیعی از این وضعیت این است که بگوییم دشمن در فریب بخش کوچکی از جوانان و دوری ایشان از خدا و مردم و نظام موفق عمل کرده است؛ اما ناگهان محرم فرا می رسد. همان جوانان به ظاهر فریب خورده، سیاه می پوشند، خود را تطهیر می کنند و در مساجد حاضر می شوند.
به عشق سیدالشهدا (علیه السلام) در مسجد و هیئت خدمت می کنند، نماز را به پا می دارند، عزاداری می کنند و به سر و سینه می زنند. این چنین است که به روشنی می توان دریافت که حتی امروز نیز، این خون سید الشهدا (علیه السلام) است که اسلام را زنده نگه داشته است.
حسین (علیه السلام) پیامبر عشق است و همچنان و تا ابد، دل ها را به خدا می رساند. هنوز که محرم جاری است و فیض اشک و مناسک روضه و مرثیه و عزاداری ادامه دارد، می توان فهمید که جوانان تا یک سال بعد که محرمی دیگر از راه برسد، بیمه شده اند.
بگذار دشمن آب در هاون بکوبد. محرم آمده است و تمام کاشته های کثیف و شیطانی شان را به باد داده است. بگذار سالی دیگر بدوند و زور بزنند و دلارها و انرژی و نیروی انسانی شان را هدر بدهند. محرمی دیگر از راه می رسد و باز دل ها به یاد خدا می افتد و زیر پرچم امام عشق (علیه السلام) سینه می زنند و از خدای شهیدان، زندگی با عزت و شهادت را تمنّا می کنند. بگذار دشمن آب در هاون بکوبد، حسین (علیه السلام) اسلام را بیمه کرده است. بگذار دشمن مذبوحانه تلاش کند و از عصبانیت بمیرد، چرا که هرگز نمی تواند ارزش های اسلامی را کم فروغ کند. آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست:
«یریدون لیطفؤا نورالله بأفواههم والله متمّ نوره و لوکره الکافرون. یعنی: آنان می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولی خدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران خوش نداشته باشند. (سوره مبارک صف / آیه 8 - ترجمه مکارم شیرازی) »
نمی دانم چرا برای چنین وبلاگی این تصمیم را گرفته ام و یا این که این موضوع را برای اطلاع کدام مخاطبین در این یادداشت توضیح می دهم، امّا اگر خدا بخواهد و توفیق یار شود، از امروز بنا دارم روزی یک پست ارسال کنم.
به خاطر تأکید بر روزنوشت، ممکن است به ندرت پیش بیاید که مطلبی از جایی انتخاب شود؛ در این صورت حتماً منبع ذکر خواهد شد، مگر این که از نویسندۀ وبلاگ یا سایت مورد نظر، اجازه داشته باشم. پس اگر دیدید که روزی گذشت و وبلاگ به روز نشد، مطمئن باشید که یا به کلی دست رسی به نت مقدور نبوده و یا مشکلی برای بنده به وجود آمده است و در آن صورت لطفاً دعا بفرمایید.
پ.ن: از این تصمیم منصرف شدم.
وجود آدمی با حقیقت عاشورا سرشته شده است، اگر باور نداری به صدای قلب خود گوش فرا ده که چه آهنگین می تپد:
حسین
حسین
حسین
حسین